کف پياده رو روي زمين افتاده بودم و از شدت خشکي دهن نمي تونستم بگم "آب". تمام بدنم منقبض شده بود عين اين سرعي ها همه دورم جمع شده بودند و بر بر نگام مي کردند. نمي دونم چرا فکر مي کردن من صداشونو نمي شنوم . يه عده رد مي شدن و استغفرالله مي گفتن . چند تا مرد شکم گنده سيبيل کلفت وايستاده بودن يک کنار. با لبخند يکيشون گفت: "شانس نداريم يکي رو زمين ولو مي شه لا اقل دامن پاش باشه." اون يکي که داشت به زور سعي مي کرد از لاي دکمه هاي باز شده چيزي رو ببينه گفت:" عجب پستونهايي داره پسر !" اون يکي گفت: " نه بابا خره ! چاقه اينطوريه..."
زن ها لبهاشون روجمع مي کردن و روشونو مي کردن اون ور رد مي شدن. انگار همشون حرصشون در اومده بود که مردا موضوع ديگه اي براي سرگرمي پيدا کردن و سرتا پاي اونارو برانداز نمي کنن. يکيشون که چادر سرش بود اومد دست منو با قيض کشيد و منو رو زمين کشوند گوشه پياده رو و همينجوري که هي غرغر مي کرد داشت روسري و روپوش منو مرتب مي کرد . يادمه مي گفت:" زشته بابا اينجوري رو زمين لنگ و پاچتو هوا کردي موهات هم که بيرونه." اونقدر زور دستش زياد بود که فکر کردم شايد مرده ! چادرش که رفت کنار، ده پونزده تا النگوي طلاي کلفت روي مچ پهنش بود که جيرينگ جيرينگ ميکرد.
يهو يکي از قاطي جمعيت اومد تو و گفت:" مگه شما ها خوار مادر ندارين بريد پي کارتون اينجا جمع شدين کاسبي ما رو هم به هم ريختين". صداش يه طوري بود که انگار با بلندگو حرف مي زد. چشمش که به من افتاد مثل اينکه ديد اوضاع خرابتر از اون چيزيه که فکرشو مي کرد. داد زد : "پسر بيا کومک کون اين خانومو ببر تو مغازه ببينم". بچه پونزده شونزده ساله اي اومد جلو که سبيل هاش تازه پشت لبش سبز شده بودن و از شدت لاغري مثل کاغذ تا خورده شده بود ولي زورش زياد تر از اوني بود که به نظر ميومد. دو سه نفر ديگه هم اومدن زير بغل منو گرفتن بردن تو مغازه که توي اين گير و دار سر اين که کي کجا رو بگيره با نگاه يک کشمکشي ايجاد شد.
من رو روي مبل کهنه و کبره بسته ي گوشه مغازه که ديگه ابرش رفته بود نشوندن و صاحب مغازه بعدش همه رو بيرون کرد دررو بست وقتي خيالش راحت شد اوضاع جلوي ويترين مغازه اش مرتبه خودشو ول داد توي صندليش. با شنيدن صداي صاحب مغازه که داد زد:" پسر بدو يک ليوان آب بيار ببينم." لاي چشمام و باز کردم. داشت بيرون رو نگاه مي کرد و نگاهش همش پي مشتري هايي بود که ويترين رو نگاه مي کردن.
بخاري کوچيکي گوشه مغازه نور آبي رنگي رو ايجاد کرده بود. پسر بچه اومد و آب رو داد دستم و زود رفت. همينطوريکه آب سر ميکشيدم از گودي ته ليوان ديدم که صاحب مغازه داره من رو برانداز مي کنه. من فقط تونستم يک نفس عميق بکشم. هي مي پرسيد:" خوب شدي حالا؟" لابد فکر مي کرد آب چشمه زمزم داده که شفا ميده! من هم هي سرم رو به علامت نه تکون مي دادم. چند دقيقه اي گذشت که دهنم رو بزور باز کردم و آروم گفتم:" آقا ميشه اين شماره رو بگيرين؟" خودمو کشوندم طرف تلفن. صاحب مغازه پرسيد: " موبايل که نيست؟" بعد شماره رو گرفت گوشي رو داد دست من. صداي حامد پشت خط بود و داشت با تلفن موبايلش صحبت مي کرد. با ناله بهش گفتم: "سلام ميشه يه آدرس بدم بياي دنبالم؟" يواشکي گفت:" مريم چرا نمي خواي قبول کني که همه چيز بين ما تموم شده. فراموش کن بابا ..."گوشي رو يهو قطع کرد. معلوم بود يک جاييه که نمي خواد حرف بزنه اولش هم چون صداي مرد بود تلفن رو جواب داده بود.
نظرات شما عزیزان:
نیلوفر
ساعت20:43---12 شهريور 1392
سلام عزیزدلم وب زیبایی داری
با تبادل لینک موافقی؟ من منتظرم اومدی حتما خبر بده فقط اسم منو ببر و بگو "من" دعوتت کردم چون وب مال منو عشقمه
http://pourianilofar.blogfa.com
NARIN
ساعت11:08---14 تير 1392
کلبه امید
ساعت10:17---22 تير 1391
من دلم تنگ کسیست که به دلتنگی من می خندد
باور عشق برایش سخت است ...
ای خدا باز به یاری نسیم سحری
می شود آیا باز دل به دل نازک من بربندد ...
مسعود
ساعت8:48---22 تير 1391
خانمی میای باهم دوست بشیم؟
09354881074
www.playboy5.persianblog.ir
hadis
ساعت15:28---13 تير 1391
salam mer30 az romant ama age akharesh laelom bod behtar bod
عسل
ساعت1:54---8 تير 1391
تهش چی شد؟ ادامش میدادی بهتر بود عزیزم
نينا
ساعت14:36---24 خرداد 1391
بد نبود بايد بيشتر روش كار كنى
anita
ساعت16:24---4 خرداد 1391
سلام دوست عزیز
وب خیلی زیبایی داری خیلی لذت بردم
به منم سری بزن منتظرتم
اگه مایل به تبادل لینک بودی لینکم کن و خبر بده
honey
ساعت10:41---1 خرداد 1391
ایول خیلی قشنگ و در عین حال غم انگیز بود.می30
طوبی
ساعت15:31---4 ارديبهشت 1391
سلام .وب خیلی جالبی دارید .اگه میشه کد قالبتون بهم بدید
amin
ساعت19:04---21 فروردين 1391
khob booo be man ham sar bezan
نرگس و نسترن
ساعت0:56---13 فروردين 1391
سلام وی جالبی داری اگه دوست داشتی ما رو با نام دنیای فشن لینک کن بعد بگو تا شما رو هم لینک کنیم
مهم نیست
ساعت11:52---21 اسفند 1390
خوبه ولی خیلی زیاد شلوغش کردی
وی
ساعت10:09---14 اسفند 1390
اگه ادامه داشت بهتربودحداقل میفهمیدیم چی بودوچی شد
mina
ساعت11:40---12 اسفند 1390
salam kheili ghashang bud,mamnun
پرنده تنها
ساعت16:27---11 اسفند 1390
مطالب جالبی داريد لذت بردم
دعوتيد به پرواز با بال های پرنده تنها
منتظرتونم
پریسا سنتوری
ساعت12:03---3 اسفند 1390
از خوانندگان و نوازندگان میخوام تو کاراشون نیاز به نوازنده سنتور یا خواننده دختر داشتن یا اس یا میل بدن ساکن تهرانم 09392072706
مرينا
ساعت11:30---17 دی 1390
انق اين ديگه چي بوده اگه ادامه داشت بهتر بود.
مهدی
ساعت19:54---2 دی 1390
ایول بابا خیلییییی
؛
؛
؛
؛
؛آشغال بود به اینم میگید رمان
سیما
ساعت22:18---22 آبان 1390
م
ساعت18:07---21 مهر 1390
شيرين
ساعت10:26---7 شهريور 1390
سلام
جالب بود
ايول و خداقوت
سمانه
ساعت22:00---14 خرداد 1390
سلام خانومی .خوب بود ممنون.
شراره
ساعت1:07---25 فروردين 1390
salam jaleb bud .mamnoonam
ازيتا
ساعت18:00---22 فروردين 1390
مرسي.خيلي عاليه
ازيتا
ساعت18:00---22 فروردين 1390
مرسي.خيلي عاليه
|